مستي ز شراب لب جانان مزه دارد
مي خوردن از آن لعل بدخشان مزه دارد
چون پرده براندازد از آن روي چه خورشيد
بر گردنش آن زلف پريشان مزه دارد
لعل لبش آن دم که درآيد به تبسم
شوريدن ما در شکرستان مزه دارد
مستان چو درآيد که شود ساقي مستان
در پاي وي افتادن مستان مزه دارد
آن دانه مشگين که سفيدست و بر آتش
بر عارض آن خسرو خوبان مزه دارد
ظلمات بمان زلف برانداز و لبش بوس
خضر آب حيات از لب جانان مزه دارد
يک شب اگرم تنگ در آغوش درآيد
بيهوشي دل بي خودي جان مزه دارد
اي (فيض) بگو شعر ازين گونه که در عشق
اين نوع سخن هاي پريشان مزه دارد
ني ني غلطم اين چه سخن بود که گفتم
از روي بتان خواندن قرآن مزه دارد