آنکه باشد مست زهد او عيب مستان چون کند
خود بت خود گشته منع بت پرستان چون کند
از چنين روئي مکن بيهوده منعم زاهدا
هرکه دارد چشم با اين گوش با آن چون کند
طاعت حق بهر کام خود کني گوئي مرا
روز و شب گرد بتان گشتن مسلمان چون کند
قبله من گر چه اينانند مقصودم خداست
ورنه مرد ره دل اندر بند طفلان چون کند
تو خدا را ميپرستي بهر شير و انگبين
بندگي از بهر خوردن اهل ايمان چون کند
من خدا مي بينم اندر روي شاهد خط گواه
زانکه ناپاينده نور خويش رخشان چون کند
تو خدا را بهر خود خواهي من اينان بهر او
زاهدا انصاف خواهم منع اين آن چون کند
ميکنم دعوي حق بيني ولي اثبات آن
شاهد نابالغ و خط پريشان چون کند
(فيض) بس کن گفتگو شعر تر مستانه گو
شاعر صوفي سخن با خشک مغزان چون کند