طرف گلزار گذشتي ز تو گل زار بماند
خار حسرت ز رخت در دل گلزار بماند
آنکه ره جانب او رفت دگر باز نگشت
هر که شد محرم دل در حرم يار بماند
زاهد بي خبر از سرزنشم دست نداشت
آنکه اين کار ندانست در انکار بماند
يار بگذاشت مرا با من و بگذشت از من
راحت جان شد و اغيار دل آزار بماند
گشت بيمار که شايد بعيادت آئي
نگرفتي خبري از دل و بيمار بماند
هر که يک جرعه ز خمخانه عشق تو چشيد
ديده اش تا به ابد در کف خمار بماند
(فيض) بيچاره رهي جانب مقصود نبرد
در بيابان غم بيهده ناچار بماند