زهد و تقوي ز من نمي آيد
ميکنم آنچه عشق فرمايد
کرده ام خويش را بدو تسليم
ميکند با من آنچه مي بايد
بکف عشق داده ام خود را
کشدم خواه و خواه بخشايد
دم بدم صور عشق در دل من
عقده را به نفخه بگشايد
هر نفس از جهان جان دل را
شاهدي تازه روي بنمايد
هر صباحي بنازگي شوري
شب آبست عاشقان زايد
جان فزون ميشود ز شورش عشق
تن اگر چه ز غصه فرسايد
عشق تن گيرد و روان بخشد
عشق کل کاهد و دل افزايد
(فيض) هر دم ز غيب معني بکر
آورد نظم تازه ار آيد