صد جلوه کني هر دم و ديدن نگذارند
گل گل شکفد زان رخ و چيدن نگذارند
در باغ جمالت گل و ريحان فراوان
يک مردم چشمي بچريدن نگذارند
در آرزوي آب حيات از لب لعلت
لب تشنه بمرديم و مکيدن نگذارند
عشاق جگر سوخته داغ غمت را
در حسن و جمالت نگريدن نگذارند
پرواز کند طاير جان سوي جنابت
در آرزوي وصل و رسيدن نگذارند
بيهوده پر و بال معارف چه گشائيم
در ساحت عز تو پريدن نگذراند
قرب تو و حرمان مرا تشنه لبي گفت
نزديک لب آرند و چشيدن نگذارند
در سر سويداي دل و رخ ننمايند
در مردمک ديده دويدن نگذارند
تو در نظر و (فيض) ز ديدار تو محروم
غرق مي وصليم و چشيدن نگذارند