هر که حرفي ز کتاب دل ما گوش کند
هر چه از هر که شنيده است فراموش کند
تا ابد از دو جهان بيخبر افتد مدهوش
هر که يک جرعه مي از ساغر ما نوش کند
لذت مستي بي باده ما هر که چشيد
کي دگر ياد شراب و هوس هوش کند
هر که ديد است رخ او ندهد گوش به پند
چشم خود وقف بر آن زلف و بناگوش کند
افسدوهاست شه عشق که در قريه دل
هر چه يابد همه را بيخود و مدهوش کند
ز آسمان بهر نثارش طبق نور آيد
سينه خويش بر اسرار چو سرپوش کند
پخت دل ز آتش سوداي غم بيهوده
(فيض) مگذار که اين ديگ دگر جوش کند