بوي رحمان از يمن آمد دل و جان تازه شد
دل چه و جان چه جهان از بوي رحمان تازه شد
آن شراب کهنه چون بر سر دويد از لطف آن
هم دماغ و هم دل و هم عقل و هم جان تازه شد
نفخه بگذشت زان بو بر زمين و آسمان
هم زمين و هم زمان هم چرخ گردان تازه شد
زان نسيمي در چمن شد سرو از رفتار ماند
گل تجلي کرد و بانگ عندليبان تازه شد
نفخه زان رفت تا عقبي قيامت زان طپيد
عالمي از نو بنا شد جان بجانان تازه شد
نفخه زان در نعيمستان جنت اوفتاد
هم بهشت و کوثر و هم حور و غلمان تازه شد
چون نقاب زلف از روي چومه يکسو فکند
ظلمت کفر از ميان برخواست ايمان تازه شد
فيض در طور حقيقت شعرهاي تازه گفت
شاعران را هم ز نظمش طرز ديوان تازه شد