هر که دارد درد عشقي ياد درمان کي کند
هيچ عاقل عيش خود را ماتمستان کي کند
هر کسي در عشق تازد عشق او را سر شود
وانکه عشقش شد بسامان فکر سامان کي کند
دل نميخواهد مرا با عاقلان هم صحبتي
مؤمن آئين عشق آهنگ کفران کي کند
هر که ذوق باده پريروئي چشد
آرزوي جوي و خم و حور و غلمان کي کند
ناصح ارمنع از چنين روئي کند بيهوده است
هر که دارد چشم با اين، گوش با آن کي کند
حرف خوبان ترک کن چون زاهدي بيني تو (فيض)
مرد زيرک نزد آنان ذکر اينان کي کند