اين دل سرگشته خود را جستجو کي ميکند
عمر شد سوي صراط الله رو کي ميکند
گر نباشد لطف حق يابنده ره بين کي شود
گمرهانرا غير لطفش جستجو کي ميکند
کيست باطاعت بدل سازد گنه را غير او
خون آهو را بجز او مشکبو کي ميکند
اغنيا محتاج او، شاهان گدايان درش
اهل حاجت را نوازش غير او کي ميکند
صرصر قهرش غباري بر دلم افکنده است
ابر لطف او ندانم شست و شو کي ميکند
دوست در دل ميکند منزل، گر از خاشاک غير
روبي، اما هر خسي اين رفت و رو کي ميکند
هر که او را رفتن خاک درش روزي شود
تکيه بر ايوان جنت آرزو کي ميکند
هر که بوئي از نسيم عشق بر جانش وزيد
طيب انفاس ملک با حور بو کي ميکند
(فيض) تا عاشق شد از لذت عقبا هم گذشت
با کسي از بهر دنيا گفت و گو کي ميکند
در دل دنيا طلب کي عشق سازد آشيان
طاير گلزار جان با خار خو کي ميکند