گر خون دل از ديده روان شد شده باشد
رازي که نهان بود عيان شد شده باشد
گر پرده برافتاد ز عشاق برافتد
ور حسن تو مشهور جهان شد شده باشد
دين و دل و عقلم همه شد در سر کارت
جان نيز اگر بر سر آن شد شده باشد
از حسرت آن لب گر از اين ديده خونبار
ياقوت تر و لعل روان شد شده باشد
بر ياد رخت ديده غمديده عشاق
بر هر مه و مهر ار نگران شد شده باشد
هر کو گل رخسار تو يکبار به بيند
گر جامه در آن نعره زنان شد شده باشد
چون رخش تجلي بجهاني بجهان تو
عقل از سر نظارگيان شد شده باشد
در ديده عشاق عياني تو چو خورشيد
رويت گر از اغيار نهان شد شده باشد
آئي چو بر (فيض) نماند آنرا روئي
تو شاد بمان او زميان شد شده باشد