ديده از نور جمال دوست چون بينا کنيد
سر بلندان گوشه چشمي بسوي ما کنيد
نوجوانان چون بياد نرگسش نوشيد مي
اول هر جرعه ياد من شيدا کنيد
در شب زلف نگار دل فريبي گشت کم
بهر من روزي دل گم گشته پيدا کنيد
از پي نظاره ديوانگان دادند عقل
در گذشتن اي پري رويان سري بالا کنيد
از دل پر غصه ما تا گره ها وا شود
خوب رويان يک بيک بند قباها واکنيد
دل بتنگ آمد مرا از نام و ننگ عاقلان
يار بي مستان مرا در عاشقي رسوا کنيد
(فيض) ميخواهد که با مستان کند هم مشربي
بر در ميخانه آمد بهر او در وا کنيد