نور ازل ظهور کرد رحمت خاص عام شد
حکم قضا نفاد يافت کار قدر تمام شد
دانه گندمي فکند آدم پاک را بخاک
بهر شکار روح قدس مرکز خاک دام شد
گشت فلک بامر حق بحر وجود کاينات
خلعت هر خليفه در خور خود تمام شد
چون بمراتب وجود جاي گرفت يک بيک
آنکه ز پس ظهور کرد مرهمه را امام شد
ميکده را گشود ار ساقي باقي الست
عاشق رند باده کش معتکف مدام شد
زمره طالبان حق بر سر مستي آمدند
وانکه ز باده ننگ داشت طالب جاه و نام شد
وقت رجوع چون رسيد بهر جزاي قول و فعل
جان که ز تن رميده بود باز بجسم رام شد
يافت حيات تازه دوست مغز درآمدش بپوست
وز تن و جان دشمنان طالب انتقام شد
جان چو داد دل بکام کار دلش بماند خام
(فيض) چو کند دل ز جان کار دلش تمام شد