مرد آن باشد که چون او را رهي بنموده شد
در همان ساعت بپاي همتش پيموده شد
مرد آن باشد که چشم و گوش و دست و پاي او
جمله در راه خدا بهر خدا فرسوده شد
مرد آن باشد که دنياي دني را چون شناخت
همت عاليش از لذات آن آسوده شد
مرد آن باشد که آتش در هواي نفس زد
پيش از آن کاندر لحد ار کان چشمش توده شد
مرد آن باشد که بهر جلوه انوار حق
کرد صيقل تا که مرآت دلش بزدوده شد
مرد آن باشد که او هر چند علم آموخت باز
کرد کوشش تا دگر بر دانشش افزوده شد
مرد آن باشد که کرد او غسل در اشک ندم
دست و پايش چون بلوث معصيت آلوده شد
عمر صرف گفتگو کرديم و کس فيضي نبرد
خود خجل گشتيم از خود سعي ما بيهوده شد
اي دريغا خلق را گوش پذيرفتن کرست
آنچه گفتي (فيض) در پند کسان نشنوده شد