نمي بينم در اين ميدان يکي مرد
زنانند اين سبک عقلان بيدرد
نديدم مرد حق هر چند بردم
بگرد اين جهان چشم جهان گرد
گرفته گرد گرداگرد عالم
نمي بينم سواري زير آن گرد
سواري هست پنهان از نظرها
ز نامحرم زنان پنهان بود مرد
بود مرد آنکه حق را بنده باشد
به داغ بندگي بر دست هر مرد
بود مرد آنکه او زد بر هوا پاي
رگ و ريشه هوس از سر بدر کرد
بود مرد آنکه دل کند از دو عالم
بيکجا داد و گشت از خويشتن فرد
بود مرد آنکه با حق انس بگرفت
باو پيوست و ترک ماسوا کرد
بود مرد آنکه او رست از من و ما
برآورد از نهاد خويشتن گرد
بود مرد آنکه فاني گشت از خود
ز تشريف بقاي حق قبا کرد
گر افشاني ز گرد خويش خود را
بگردش کي رسي تا برخوري گرد
ز گرد خود برا در گرد اورس
سراغي يابي از گرد چنين مرد
خداوندا بفضل خود مدد کن
که ره يابم بمردي تا شوم مرد
بمردي ميرسي اي (فيض) و مردي
بشرط آنکه کردي از خودي فرد
خودي گرديست بر آينه دل
بمردي وارهان خود را ازين گرد