حق را نميگويم بعام علم اين تقاضا مي کند
آرم براي خام خام علم اين تقاضا مي کند
عامي اگر پرسد ز من عامي شوم من در سخن
گويم چرائي ناتمام علم اين تقاضا مي کند
برهان چو آرد پيش من برهان بود هم کيش من
حق را باو گويم تمام علم اين تقاضا مي کند
آيد چو از راه جدل باشد مرا هم اين عمل
برهان نيارم در کلام علم اين تقاضا مي کند
از نور مصباح يقين تا ره نه بينم مستبين
حاشا نهم در راه گام علم اين تقاضا مي کند
حرفي نيارم بر زبان از روي تخمين و گمان
مجزوم را سازم امام علم اين تقاضا مي کند
از عمر تا دارم نفس از ره نخواهم کرد بس
تا در جنان گيرم مقام علم اين تقاضا مي کند
سايل شوم بر هر دري پرسم ز هر واپستري
شايد شوم از فيض عام علم اين تقاضا مي کند
(فيض) و ره افتادگي تحصيل علم و سادگي
بر ساده نقش آيد تمام علم اين تقاضا مي کند