تا کي ز صلاح من و زهد تو بگويند
اي کاش برين شهرت بي اصل بمويند
تا کي چمن طاعت ما خوش بنمايد
زين باغ ملائک گل اخلاص ببويند
برنامه ما چند نويسند گناهان
کو اشگ ندامت که بدان نامه بشويند
داريم نهان سينه از خلق ز خجلت
دانيم خدا داند اين را چه بگويند
آرند گروهي حسنات از دل پر درد
ترسند که مقبول نيفتد چه بجويند
جا دارد اگر ما عمل خويش بسنجيم
زان پيش که از ذره و مثقال بجويند
امروز بيا تا گل توفيق بچينيم
فرداست که ز خاک تن ما خار برويد
اي (فيض) بيا در غم ارواح بموييم
زان پيش که در ماتم اجسام بمويند