ز نکتهاي بيانت خرد فزوده شود
ز لطف هاي نهانت نبوده بوده شود
چو نکته شنوم زان دهان پنهاني
دري ز غيب بروي دلم گشوده شود
به گوهر سخني زان لب عقيق مرا
هزار عقده مشکل ز دل گشوده شود
جمال شاهد غيبي بچشم حق بينان
عيان در آينه طلعتت نموده شود
نموده چهره در آئينه جمالت حق
که صدق بندگيم در تو آزموده شود
اگر نهي ز سر لطف بر سرم دستي
ز رفعت اين سر پستم بچرخ سوده شود
بيا و اين يد بيضا بسينه من نه
بود ز زنگ کدورت دلم زدوده شود
جمال تو ز سر اهل دل ربايد هوش
بمن نماي که هوشم ز سر ربوده شود
خوشا دمي که بيک جلوه ام کني بي خود
نبوده بوده مرا بوده ام نبوده شود
بسرم چو خاک شود بر سر رهي افتم
بود گذر کني آنجا بپات سوده شود
ز زلفهاي بلندت خرد ز دست رود
ز حلقهاي کمندت جنون فزوده شود
گهي هلال و گهي بدر در سر زلفت
نمايد ار بنسيمي زهم گشوده شود
بچشم پاک چو بيند بروي خوب تو (فيض)
جمال شاهد لاريبيش نموده شود
زبان به بندم از اين پس ز گفتگو شايد
ز پسته شکرينت سخن شنوده شود