چو من کسي که ره مستقيم ميداند
صفاي صوفي و قدر حکيم ميداند
طريق اهل جدل جمله آفتست و علل
ره سلامت قلب سليم مي داند
ز چشم مست تو برداشت نسخه عارف
وليک منتسخش را سقيم مي داند
کسيکه حسن تو ديده است و عشق فهميده است
مزاج طبع مرا مستقيم مي داند
چو عشق مظهر حسنست قدر من داني
از آنکه قدر گدا را کريم مي داند
رموز سر محبت حبيب مي فهمد
کنون کنه سخن را کليم مي داند
بدوست دارد اميد وز خويش دارد بيم
کسي که معني اميد و بيم مي داند
براه مرگ روانست جاهل غافل
مسافريست که خود را مقيم ميداند
بسوي حق بود آهنگ عارف حق بين
نه حزن باشد او را نه بيم مي داند
کسي که لذت ديدار دوست را يابد
نعيم هر دو جهان کي نعيم مي داند
نديده است جمال و شنيده است نوال
که ترک لذت دنيا عظيم مي داند
ميان خوف و رجا زاهد است سرگردان
دو دل شده دل خود را دو نيم ميداند
بگريه رفت ز خود (فيض) و طفل اشگش را
حساب دان همه در يتيم مي داند