خداي عزوجل گر ببخشدم شايد
سزاي بندگيش چون ز من نمي آيد
بهر چه بستم جز حق شکسته بازآمد
دل مرا بجز از ياد حق نمي شايد
براي توشه عقبي بسي نمودم سعي
ز من نيامد کاري که آن بکار آيد
ز بيم آنکه مبادا خجل شود فردا
دلم بطاعتي امروز مي نياسايد
نرفته ام بره حق چنانکه بايد رفت
نکرده هيچ عبادت چنانکه مي بايد
مگر بهيچ ببخشند جرم هيچان را
ز هيچ هيچ نيايد ز هيچ هيچ آيد
تمام روز درين غم بسر برم که صباح
براي من شب آبستنم چه مي زايد
دلم رميد وز من بهتري نمي يابد
اگر دو چار گردد بگوش بازآيد
حديث واعظ پر گو نه در خور (فيض) است
بيا بخوان غزلي تا دلم بياسايد