کسي کو چشم دل بيدار دارد
ز هر مو ديده ديدار دارد
وصالش هر کرا گردد ميسر
سر مست و دل هشيار دارد
کجا بيند رخش آنگو ز پستي
نظر پيوسته با اغيار دارد
کسي کو بار هستي بسته بر دوش
کجا در بزم رندان بار دارد
ترا زاهد گل بيخار جنت
که گلهاي محبت خار دارد
تني خواهد سراپا چشم باشد
که در سر ديدن دلدار دارد
روان من سوي جانان روانست
گهي شبگير و گه انوار دارد
گهي فکر و گهي ذکر و گهي سوز
گهي جان سير در اسرار دارد
نباشد لذتي از عشق خوشتر
اگر چه محنت بسيار دارد
شب آبستن شد از املاح امروز
چه غم تا (فيض) را در بار دارد