شماره ٢١١: چشم او کرد بقتلم تصريح
چشم او کرد بقتلم تصريح
نگهش کرد بعفوم تمليح
سوي من کرد نگاه گرمي
که در آن بود بوصلش تلويح
کرد مژگانش اشارت با لب
که بيفشان شکري با تمليح
لب لعلش شکري داد بمن
نمکين شکر شيرين مليح
سخني رفت ميان من و او
باشارت به کنايت نه صريح
بطمع شد دل من زان الطاف
که مگر وعده او هست صحيح
دل چو بستم بوصالش گفتا
مي نداني که بوصليم شحيح
گر نهد لب بلب (فيض) شود
سخنانش همه شيرين و مليح