عشق پري پيکران مي نپذيرد علاج
شورش ديوانگان مي نپذيرد علاج
تا نظر افکنده دين و دلت رفته است
دلبري دلبران مي نپذيرد علاج
قصد دل و جان ما، تا چه بايمان کنند
فتنه اين رهزنان مي نپذيرد علاج
بر صف دلها زنند غارت جانها کنند
اين ستم شاهدان مي نپذيرد علاج
در دل خارا چه سان رخنه کند آب چشم
اين دل سنگين دلان مي نپذيرد علاج
سوزش دل کم نکرد اشگ چو باران من
آتش عشق بتان مي نپذيرد علاج
(فيض) ازين قصه بس ناله مکن چون جرس
عشق بآه و فغان مي نپذيرد علاج