غنيمتي است دمي کان بفکر کار گذشت
فتاد در سر اين غم که روزگار گذشت
نداشت درد ولي درد کرد بيدردي
نکرد کار وليکن بدرد کار گذشت
بکار دوست نپرداخت ليک شد غمناک
که روزگار چرا بي حضور يار گذشت
بفکر کار فتادن دليل هشياريست
تو مغتنم شمر آن دم که هوشيار گذشت
تو مغتنم شمر آن دم ز بهر استغفار
که آن هم ار نکني کار ز اعتذار گذشت
تو وقت کار همان دان که فکر کارت هست
مگو چه کار کند کس چه وقت کار گذشت
بفکر کاري فتادي کنون بکن کاري
که وقت ميگذرد نفخهاي يار گذشت
بگير نفخه از نفخ هاي رباني
وگرنه عمر تو امسال همچو پار گذشت
بفکر کار فتادي بگنج ره بردي
تو مير گنج شو اکنون که رنج مار گذشت
بکار کوش و بمان فکر کارهان اي (فيض)
گذشت آنچه برين خاطر فکار گذشت