دمبدم دل ما را از الست پيغام است
از بلي بلي جانرا تازه تازه اسلامست
خاص مي نه پندارد کاين بروز اول بود
بعد از آن سخن بگسست اين عقيده عامست
گوش هر خدا بيني مستمع بود از حق
وانکه او نمي بيند بي گمان که او خامست
هر دو کون را ايزد دم بدم در ايجاد است
خلق راست راز کن مستي که بي جام است
بهر صيد جان پاک دامها کنند از خاک
تا شود به از املاک يارب اين چه انعامست
مرغهاي جان آيد در شباک تن افتد
در بلا شود پخته زانکه بي بلا خام است
فوج فوج از آن عالم آورند جانها را
تا کدام ناکام و تا کدام را کامست
زمره سعيد آيند زمره شقي گردند
تا چه در قضا رفته تا چه هر کرا نامست
ز آتش غم عشقي جان و دل نشد پخته
ساز ره نکردي (فيض) کار بار و تو خامست