در غمزه مستانه ساقي چه شرابست
کز نشأه آن جان جهان مست و خرابست
هشيار نه يک زاهد و مخمور نه يک مست
مستست تر و خشک جهان اين چه شرابست
عشقست روان در رگ و در ريشه جانها
ذرات جهان مست ازين باده ناب است
از عشق زمين جام شرابي است لبالب
وين چرخ نگونسار برين جام حباب است
جان مي طلبد غمزه ات اي ساقي مستان
پيمانه ما پر نشده است اين چه شتاب است
از چشم سيه مست تو هستند جهاني
زان ميکده ويران و خرابات خراب است
مگذار که يک ذره بماند ز وجودش
خورشيد دل آراي ترا (فيض) نقابست