اگر راه يابم ببوم و برت
سراپا قدم گردم آيم برت
بکويت بيابم اگر رخصتي
ببويت کنم عيش در کشورت
ندارم شکيب از تو اي جان من
تو آئي برم يا من آيم برت
قدم رنجه فرما بيا بر سرم
بقربان پايت بگرد سرت
وگرنه بده رخصتي بنده را
که سر پاي سازم بيايم برت
تو آئي دل و جان نثارت کنم
من آيم شوم خاک ره بر درت
نيم گر چه شايسته صحبتت
ولي هستم از جان و دل چاکرت
جز اين آرزو نيست در دل مرا
که پيوسته باشد سرم بر درت
چو (فيض) از غم عشق گردم غبار
مگر بادم آرد ببوم و برت