آهنگ جانان کرد جان اي مطرب آهنگي بس است
ديوانه شد دل زان پري ديوانه را دنگي بس است
ما مست پيغام وئيم شيداي دشنام وئيم
صلح از براي مدعي ما را از او جنگي بس است
کي بيخودان بوي او دارند تاب روي او
در دست ما آشفتگان از زلفش آونگي بس است
مطرب نوا را ساز کن برگ و نوا آغاز کن
گو جان و دل پرواز کن ما را بت سنگي بس است
سنگين دلا سنگين دلا با ما مکن جور و جفا
ما خستگان نازک دليم اين شيشه را سنگي بس است
دل بيخودي آغاز کرد آهنگ رفتن ساز کرد
يا آه درد آلوده يا نغمه چنگي بس است
از عشق جانان سرخوشيم بگذار تا خواري کشيم
تا مي نميخواهيم ما عشاق را ننگي بس است
ما در درون دل خوشيم گو در برون تنگي کشيم
وسعت چه باشد سينه را جا کلبه تنگي بس است
هر کس بود در کار خود (فيض) و خيال يار خود
زهاد را بوئي بس و عباد را رنگي بس است