سر کرده ايم پا بره جستجوي دوست
کو رهبري که راه نمايد بکوي دوست
از بي نشان نشان ندهد غير بي نشان
خود بي نشان شويم پي جستجوي دوست
با پاي او مگر بسپاريم راه او
ورنه بخويشتن نتوان شد بکوي دوست
هر چند ميرويم بجائي نميرسيم
کو جذبه عنايتي از لطف خوي دوست
بوئي ز کوي دوست گر آيد بسوي ما
در يکنفس ز خويش توان شد بسوي دوست
چل سال راه رفتي و در گام اولي
اي (فيض) هيچ شرم نداري ز روي دوست
تا چند مست باشي تو از باده هوس
يک جرعه هم بنوش ز جام و سبوي دوست