يک نظر مستانه کردي عاقبت
عقل را ديوانه کردي عاقبت
با غم خود آشنا کردي مرا
از خودم بيگانه کردي عاقبت
در دل من گنج خود کردي نهان
جاي در ويرانه کردي عاقبت
سوختي در شمع رويت جان من
چاره پروانه کردي عاقبت
قطره اشگ مرا کردي قبول
قطره را دردانه کردي عاقبت
کردي اندر کل موجودات سير
جان من کاشانه کردي عاقبت
زلف را کردي پريشان خلق را
خان و مان ويرانه کردي عاقبت
مو بمو را جاي دلها ساختي
مو به دلها شانه کردي عاقبت
در دهان خلق افکندي مرا
(فيض) را افسانه کردي عاقبت