بيا بيا که مرا با تو ماجرائي هست
مرو مرو که ترا نيز مدعائي هست
بيا بيا که هنوزم نفس در آمدنست
ببار بر سر من گر دگر بلائي هست
بکش بکش که نهم خنجر ترا گردن
کشم کشم دگرت نيز اگر جفائي هست
بکن بکن بمن خسته آنچه نتوان کرد
بجز دوا اگر اين درد را دوائي هست
بکن بکن که جفاي ترا نهادم سر
مکن وفا و مروت گرت وفائي هست
ممان ممان ز من خسته هيچ رسم و اثر
بکن ز بيخ و بنم عشق را جزائي هست
بگو بگو بوصالت که سخت سوگنديست
شب فراق ترا هيچ انتهائي هست
وفاي وعده ندارد طمع ز خوي تو (فيض)
مرا بس است گرت وعده وفائي هست