ذره ذره نور حق را جلوه گاهي ديگر است
يک بيک بر وحدت ذاتش گواهي ديگر است
اهل دل بينند در هر ذره از حق جلوه
هر دم ايشان را برخسارش نگاهي ديگر است
ديده حق بين نه بيند غير حق در هر چه هست
لاجرم او را بهر جا سجده گاهي ديگر است
عاقلان جويند حق را در برون خويشتن
عاشقانرا از درون با دوست راهي ديگر است
مينمايد جلوه او در هر چه دارد هستيئي
ليک او را پيش خوبان جلوه گاهي ديگر است
آنچه مطلوبست يک چيزست نزد هر که هست
ليک هر کس را بهر چيزي نگاهي ديگر است
عاشقان را در درون جان ز شوقش نالهاست
هر نفس کايشان زنند آن دود آهي ديگر است
صبر بر هجران آن آرام جان باشد گناه
زنده بودن در فراق او گناهي ديگر است
نيست کس را غير ظل حق پناهي در جهان
گر چه جاهل را گمان کو را پناهي ديگر است
گر غني را از متاع اينجهان عز است و جاه
بينوا را روز محشر عز و جاهي ديگر است
پادشاه صورت ار دارد سپاه بيکران
از ملک درويش آگه را سپاهي ديگر است
(فيض) را يکسو و يکرويست تا باشد نظر
گر چه هر سويش بهر رو قبله گاهي ديگر است