اي که در راه خدايت چشم غيرت رهبرست
باغ را بنگر که از آثار رحمت اخضر است
کيف يحيي الارض بعد الموت را نظاره کن
تا عيان گردد ترا بعثي که حشر اکبر است
سبغة الله را نگر آثار قدرت را به بين
حبذا آيات آنکو خالق خشک و ترست
بر درختي راست تسبيحي و ذکري در سجود
از زبان حال بشنو گوش جانت گر کراست
يک بيک از شاخها را بر درختان جابجا
در ثناي حق ز هر برگي زبان ديگر است
با زبان بيزباني نيز دارد رازها
ليک گوش جاهلان از استماع آن کر است
بر ورق از هر درخت آيات حق را دفتريست
آن کسي خواند که او را چشم و گوشي ديگر است
هر رگي از هر ورق از صنع بيچون آيتي است
آن رسد در سر آن آيت که حکمت را در است
حکمت اين رنگها و نقش ها در برگها
آن کسي فهمد که او را عقل و هوشي در سر است
با زبان حال گويد در بهار اشکوفها
هي چه لطفست اين که در ما از خداي اکبر است
هر گلي و سبزه را بر درخت و بر زمين
رنگ در رنگ و طراوت در طراوت مضمر است
سيم و زر کرده نثار مقدم صاحبدلان
هر شکوفه يا گلي را کو بکف سيم و زر است
غنچه دلتنگ است و گل خندان و بلبل در فغان
لطف و قهر از باطن هر يک بنوعي مظهر است
لطف و قهرش در شقايق گشته با هم جلوه گر
از درون دل داغدار و از برون رخ احمر است
نرگس بيمار با ساقي سرايد بر منار
اسم ديگر بر زبان سوسن و نيلوفر است
فصل تابستان بود هر ميوه را جلوه
هر يکي را رنگي و بوئي و طعم ديگر است
در خزان انواع الوان بر درختان جلوه گر
چشم هر سو افکني هر يک ز ديگر بهتر است
در زمستان ميکند پنهان عبادت را درخت
از برون گر خشک بيني از درون سبز و تر است
بيگمان هر کو تأمل در چنين صنعي کند
هم بصر هم سمع يابد گر دلش کور و کر است
سوي باغ آ (فيض) و اسرار الهي را به بين
نيست ديدن چون شنيدن اين دگر آن دگر است