منوش ساغر دنيا که درد ناب نماست
درونش خون دلست از برون شراب نماست
هر آنچه در نظر آيد ز زينت دنيا
بنزد اهل بصيرت سراب آب نماست
ببر مگير عروس جهان که غدار است
مرو بجامه خوابش که پير شاب نماست
مدوز کيسه نفعش که نفع او ضرر است
مخور فريب خطايش جهان صواب نماست
درونش تيره و تنگ از برون بود روشن
ز ذره کمتر و در ديده آفتاب نماست
برونش عيش و طرب وز درون غم و محنت
درون فسرده و بيرونش آب و تاب نماست
غمزه اش کند اندوه جلوه راحت
ز عشوه اش دل ناکام کامياب نماست
زين سرا دل اشکسته بيت معمور است
اگر چه در نظر بي بصر خراب نماست
جهانست خواب پريشان گهي شوي بيدار
که زير خاک نخسبي اگر چه خواب نماست
نظر بصورت دنياست آنچه گفتي (فيض)
بمعني ار نگري سوي حق شتاب نماست