پاي تا سر همه ام در غمت انديشه شدست
زدن تيشه بر اين کوه مرا پيشه شدست
خواهش من دگر و آنچه تو خواهي دگرست
نخل اميد مرا غيرت تو تيشه شدست
هر نهالي که خيال قد و بالاي تو گشت
ريشه شد بدل اکنون همه دل ريشه شدست
دم بدم در دلم از غصه نهالي کارم
از درخت غم تو باغ دلم بيشه شدست
بيش ازين تاب جفاي تو ندارم جانا
بس که بگداخت سراپاي دلم شيشه شدست
متصل ميکندش تا که درآرد از پاي
غم هجران تو بنياد مرا تيشه شدست
ناله ام مطرب و خون باده و چشمم ساغر
ياد تو ساقي اين بزم و دلم شيشه شدست
گل سرخست رخت يا شده از مي گلگون
زعفرانيست رخم يا گل کافيشه شدست
بس که در حسن سراپاي تو انديشه نمود
پاي تا سر دل حيرت زده انديشه شدست
(فيض) هر روز بنظم غزلي پردازد
سفتن گوهر معنيش مگر پيشه شدست