آنکه پنهانست از چشم کسان پيداست کيست
در دل هر ذره خورشيد نهان پيداست کيست
آنکه دارد آسمان را تا نيفتد بر زمين
هم زمين را تا بجنبد هر زمان پيداست کيست
سر نه پيچد هيچيک از حلقه فرمان او
کار فرماي زمين و آسمان پيداست کيست
آنکه زو پيداست هر پيدا و هر پيدائي
باز در پيدا و پيدائي نهان پيداست کيست
ظاهر باطن نما و باطن ظاهر نما
در عيان پيدا و در پنهان عيان پيداست کيست
آنکه او پيداست چون خورشيد نزد عارفان
در نقاب از ديده نامحرمان پيداست کيست
آنکه روي گلعذاران را طراوت داد و رنگ
تا بريزد آب و رنگ عاشقان پيداست کيست
آنکه حسن خوبرويان پرتوي از حسن اوست
هر جميلي مي دهد از وي نشان پيداست کيست
آنکه بهر او زمين بي خود فلک سرگشته است
کوه ازو نالان و دريا در فغان پيداست کيست
آنکه هر دم صد قيامت آشکارا ميکند
در دل دانا نهان از جاهلان پيداست کيست
آنکه شوري در دل هر ذره افکنده است
جمله عالم زوست در آه و فغان پيداست کيست
آنکه جسم و جان ازو پيدا و او از جسم و جان
ذات پاک او بري از جسم و جان پيداست کيست
آنکه او آئينه کونست و کون آئينه اش
بر ضمير بي غبار عارفان پيداست کيست
آنکه مقصود منست از گفتن بيت و غزل
نزد صاحب دل چو خورشيد جهان پيداست کيست
گر نداند اهل شک (فيض) از که ميگويد سخن
نزد ارباب بصيرت بيگمان پيداست کيست