نيست از ما غير نامي اوست خود را دوست دوست
نيست ما را مائي مائي اگر هست اوست اوست
هر چه در عالم بود او راست مغز و پوستي
مغز او معلاي او صورت او پوست پوست
صورت ار چه شد هويدا ليک سر تا پا قفاست
معني ار چه شد نهان ليکن سراسر روست روست
معني هر چيز تسبيح خدا و حمد او
صورت آن پرده او سر معني اوست اوست
با زبان فطرت اصلي است تسبيح همه
نيست تکليفي بر ايشان طبعشانرا خوست خوست
عارفانند اهل معني مغز مي بينند مغز
جاهلانند اهل صورت ناظران پوست پوست
من نيم از عارفان و نيستم از جاهلان
از کف بحر معاني روزي من جوست جوست
چون ندارم ره بدريا کرده ام با جوي خوي
چون ندارم ره بمجلس مسکن من کوست کوست
(فيض) را ديدم بگلزار حقيقت در طواف
گفتمش ره يافتي گفتا نصيبم بوست بوست