بده پيمانه سرشار امشب
مرا بستان ز من اي يار امشب
ندارم طاقت بار جدائي
مرا از دوش من بردار امشب
نقاب من ز روي خويش برگير
برافکن پرده از اسرار امشب
ز خورشيد جمالت پرده بردار
شبم را روز کن اي يار امشب
بيا از يکديگر کامي بگيريم
فلک در خواب و ما بيدار امشب
شب قدر و ملايک جمله حاضر
مهل ساقي مرا هشيار امشب
از آن لب شربت بيهوشيم ده
مرا با خويشتن مگذار امشب
ببويت دم بدم از جا رود دل
قرار دل تو باش اي يار امشب
بسي محنت که از هجران کشيدم
دلم را باز ده دلدار امشب
ببالينم دمي از لطف بنشين
مرا مگذار بي تيمار امشب
بدست خويشتن تيمار من کن
مرا مگذار با اغيار امشب
نخواهم داشت از دامان جان دست
سر (فيضست) و پاي يار امشب