آسمان را يکسر پر شور ميدانيم ما
وز شراب لم يزل مخمور ميدانيم ما
نور حق تابيده بر اکناف عالم سربسر
نور انجم پرتوي زان نور ميدانيم ما
جابجا در هر فلک بنشسته خيلي از ملک
اين عبادتخانه را معمور ميدانيم ما
هر کرا دانش بود مقصود بر حس و خيال
چشم او گر چار گردد کور ميدانيم ما
نزد نزديکان حق حيند و ناطق نه فلک
هر کرا اين علم نبود دور ميدانيم ما
عالم خلقست اين عالم که پيدا بينيش
عالم امر از نظر مستور ميدانيم ما
چشم فهم نکته ز اهل علم بتوان داشتن
جاهل دل مرده را معذور ميدانيم ما
قدر هر ظرفي بقدر آن بود کاندر ويست
دل خراب عشق را معمور ميدانيم ما
(فيض) را در هر خيالي ناصري از حق بود
در همه کارش از آن منصور ميدانيم ما