اشکهاي گرم ما راههاي سرد ما
کس نداند کز کجا آيد مگر هم درد ما
عاقلان را کي خبر باشد ز حال عاشقان
کي شناسد درد ما جز آنکه باشد مرد ما
خام بيدردي چه داند اشک گرم و آه سرد
دردمند پخته اي بايد شناسد درد ما
شهسوار عرصه عشقيم گردون زير ران
بسته اين چار ارکان کي رسد در گرد ما
شد گواه عقل عاقل گونهاي سرخ او
شاهدان عشق ما اين گونهاي زرد ما
پرده برخيزد يقين گردد کدامين بهترست
عقل تن پروردشان يا عشق جان پرورد ما
خار ما و ورد ما جور حبيب و لطف او است
نيست کس را در جهان چون خار ما و ورد ما
حر ما و برد ما عشقست و عقل دوربين
جنت ما حر ما و دوزخ ما برد ما
يکه حرف (فيض) را مانند نبود در جهان
جفت حرف ما نباشد غير حرف فرد ما