بر رهگذر نفحه يار است دل ما
خرم تر از ايام بهار است دل ما
از غيب رسد قافله اي تازه بتازه
آن قافله را راهگذار است دل ما
روشنتر از آئينه و آب و مه و مهر است
پاکيزه ز زنگار و غبار است دل ما
خالي نبود يکنفس از حور سرشتي
پيوسته نگارش بکنار است دل ما
هر دم رود از جا بهواي سر زلفي
آشفته تر از طره يارست دل ما
يک لحظه فرارش نبود ليک هميشه
در شيوه رندي بقرار است دل ما
هم صومعه هم ميکده هم مسجد و هم دير
يک معني و بنموده هزار است دل ما
غافل منگر منبع فيض است دل (فيض)
گستاخ مبين مسند يار است دل ما