بوئي ز گلشني است بدل خار خار ما
بايد که بشکفد گلي آخر ز خار ما
در نقش هر نگار نگر نقش آن نگار
گر چه نگار و نقش ندارد نگار ما
رفتم چو در کنارش از من کناره کرد
کز خود کناره گير و در آرد کنار ما
کرديم از دو کون غم دوست اختيار
بگرفت اختيار ز ما اختيار ما
گوهر که هر چه کم کند از ما سراغ کن
جام جهان نماست دل بي غبار ما
ما را بهار و سبزه و گلزار در دلست
از مهر جان خزان نپذيرد بهار ما
اندوه عالمي بدل خود گرفته ايم
کس را غبار کي رسد از رهگذار ما
بر دوش خويش بار دو عالم نهاده ايم
کي دوش کس گران شود از بار بار ما
از يک شرار آه بسوزيم هر دو کون
ياران حذر کنيد ز سوز شرار ما
روزي گل مراد بخواهد شکفت (فيض)
زين گريه هاي ديده شب زنده دار ما