يارب تهي مکن ز مي عشق جام ما
از معرفت بريز شرابي بکام ما
از بهر بندگيت بدنيا فتاده ايم
اي بندگيت دانه و دنيات دام ما
چون بندگي نباشد از زندگي چه سود
از باده چون تهيست چه حاصل زمام ما
با تو حلال و بي تو حرامست عيشها
يارب حلال ساز بلطفت حرام ما
جاي مي عبادت تست اين سفال تن
خون ميشود وليک در اينجا مدام ما
اين جام دل که بهر شراب محبتست
بشکست نارسيده شرابي بکام ما
رفتيم ناچشيده شرابي ز جام عشق
در حسرت شراب تو شد خاک جام ما
عيش منفص دو سه روزه سراي دون
شد رهزن قوافل عيش دوام ما
از ما ببر خبر بر دوست اي صبا
آن دوست کو بکام خود است و نه کام ما
احوال ما بگويش و از ماش ياد دار
وز بهر ما بيان جواب پيام ما
از صدق بندگيت بدل دانه اي فکن
شايد که عشق و معرفت آيد بدام ما
بي صدق بندگي نرسد معرفت بکام
بي ذوق معرفت نشود عشق رام ما
از بندگي بمعرفت و معرفت بعشق
دل مينواز تا که شود بخته جام ما
از تار و پود علم و عمل دامي ار تنيم
فيض اوفتد هماي سعادت بدام ما
اي آنکه نگذرد بزبان تو نام ما
گوش تو بشنود ز پيمبر پيام ما
از ما دمي بياد نياري بسال و ماه
بي ياد تو نمي گذرد صبح و شام ما
گر سوي ما بعمد نياري نظر فکند
يکره بسهو کن گذري بر مقام ما
در راه انتظار بسي چشم دوختيم
مرغي ز گلشن تو نيامد بدام ما
پيکي کجاست کاورد از کوي تو پيام
يا سوي تو برد ز بر ما پيام ما
ما را اگر نخواست دل از ما چرا گرفت
ورنه چه تلخ دارد از هجر کام ما
(فيض) آنکه نام ماش بود ننگ بر زبان
کي گوش ميکند بسروش پيام ما