شماره ٥٨: يارکي هست مرا به لطافت ملکو

يارکي هست مرا به لطافت ملکو
به حلاوت شکر و به ملاحت نمکو
دي مرا گفت به طيش غم برانگيخته جيش
از پي موکب عيش ساخت بايد يزکو
خيز و آن باده بنوش که روي پاک ز هوش
رودت جوش و خروش بسماک از سمکو
پشه زو پيل شود قطره زو نيل شود
زو ابابيل شود باز سيمين پر کو
جرعه مي هاتوا که جم و کي ماتوا
جملگي قد فاتوا همگي قد هلکو
شيخنا بهر عوام ساخته دانه و دام
دانه اش سبحه خام دام تحت الحنکو
بهر ديباي طراز تاکيت جان بگداز
شادمان باش و بساز با قباي قدکو
هله قاآني هان نقد خود دار نهان
که شد از غيب عيان نقدها را محکو
شمع شيراز منم نکته پرداز منم
همه تن ناز منم تو چه گويي کلکو
فعلاتن فعلن فعلاتن فعلن
هست تقطيع سخن دک دکادک دککو