شماره ٥٢: بس رنج در آماجگه عشق تو برديم

بس رنج در آماجگه عشق تو برديم
مرديم و خدنگي ز کمان تو نخورديم
با سوز دلي گرمتر از آتش بهمن
چون آب دي از سردي مهر تو فسرديم
بي ماه رخت همچو حکيمان رصد بند
شب تا به سحر ثابت و سياره شمرديم
در بزم صفا صاف خوران صدر نشينند
ما زير نشينان صف آلوده درديم
المنة الله که ز آيينه هستي
زنگ دويي از صيقل توحيد سترديم
تا نفس نکشتيم نگشتيم مسلمان
تا لطمه نخورديم چو گو گوي نبرديم