شماره ٤٢: اي زلف تو چون خاطر عشاق مشوش

اي زلف تو چون خاطر عشاق مشوش
وي صفحه رويت ز خط و خال منقش
موي تو به روي تو عبيريست به مجمر
خال تو به چهر تو سپنديست بر آتش
روي تو حديقه گل اما گل بي خار
لعل تو قنينه مل اما مل بي غش
يک سوي کشد عقلم و يک سوي دگر عشق
با اين دو من مسکين دايم به کشاکش
خورده چه؟ خونم که؟ آن ترک قدح نوش
برده چه؟ هوشم که؟ آن شوخ پريوش
شوخي که به رزم اندر ماهيست زره پوش
ترکي که به بزم اندر سرويست کمانکش
در نخشب ماهي بنتابيده چنين خوب
در کشمر سروي بنروييده چنين خوش
هر جا خط او تبت هر جا لب او مصر
هر جا قد او کشمر هر جا رخ او کش