شماره ٤١: اي حسن تو چون فتنه چشم تو جهانگير

اي حسن تو چون فتنه چشم تو جهانگير
صد سلسله دل در خم زلف تو به زنجير
عشق من و رخسار تو اين هر دو جهانسوز
حسن تو و گفتار من اين هر دو جهانگير
قدم چو کمان قد تو چون تير از آن رو
تند از بر من مي گذري چون ز کمان تير
هر آيه رحمت که در انجيل و زبورست
هست اين همه را روي تو ترسا بچه تفسير
از حيرت خورشيد جمال تو ز هر سو
از خاک بر افلاک رود نعره تکبير
از ناله من مهر تو با غير فزون شد
الحق خجلم از اثر ناله شبگير
ريزد ز زبانم شکر و مشک به خروار
هر گه که کنم وصل لب و زلف تو تقرير
و ز آتش شوقي که بود در ني کلکم
نبود عجب از نامه که سوزد گه تحرير
با قامت ياري چو تو گيتي همه کشمر
با چهر نگاري چو تو عالم همه کشمير
وصل تو به پيرانه سرم باز جوان کرد
گر هجر تو بازم به جواني نکند پير
ديدم ز غمت دوش يکي خواب پريشان
و امروز شدش وصل سر زلف تو تعبير
ابروي تو اي ترک مگر تيغ اميرست
کآورده جهان را همه در قبضه تسخير