شماره ٤٠: هر کس به هواي جان گرفتار

هر کس به هواي جان گرفتار
ما بي تو ز جان خويش بيزار
جا بي تو کنم به خلد هيهات
دل بي تو نهم به عيش زنهار
جان بي تو به پيکرم بود تنگ
سر بي تو به گردنم بود بار
دلهاي گشاده از غمت تنگ
جان هاي عزيز در رهت خوار
ابروي تو بر سرم کشد تيغ
مژگان تو بر دلم زند خار
اي تازه جوان که چون جواني
رفتي و نيامدي دگر بار
در سايه زلف خط و خالت
مانند به شبروان عيار
در هند شنيده ام که طوطي
شکر شکنست و سرخ منقار
زانسان که خطت به سايه زلف
پيرامن آن لب شکربار
زلفست فراز قدت آري
بر سرو بن آشيان کند مار
کويت به نگار خانه ماند
از حيرت طالبان ديدار