شماره ٣٦: چونست که اسماعيل هر گه به خروش آيد

چونست که اسماعيل هر گه به خروش آيد
هشيار رود از هوش بيهوش به هوش آيد
سر تا به قدم مردم از وجد به رقص آيند
آواز دلاويزش هر گه که به گوش آيد
از نغمه لب نوشش صد نيش زند بر دل
من بنده اين نيشم کز آن لب نوش آيد
از پاي نشيند غم چون او به طرب خيزد
خاموش شود بلبل چون او به خروش آيد
زلفش چو شب دنيا کوتاه و بلند افتد
گه تا به کمر ريزد گه تا سر دوش آيد
ماه از نگرد رويش از شرم به زير افتد
خام ار شنود صوتش از شوق به جوش آيد
گويي که امير امروز باشد نبي مرسل
کز لحن ويش در گوش آواز سروش آيد
آن شاهد گويا را کس وصف نمي داند
قاآني ازين گفتار آن به که خموش آيد