شماره ٣٠: شب دوشين که مرا لب به لب نوشين بود

شب دوشين که مرا لب به لب نوشين بود
شب که از عمر شمرديم شب دوشين بود
گاه لب بر لب جانانه و گه بر لب جام
تا دم صبح مرا کار به شب دوش اين بود
نو عروسيست جهيزش همه شادي و نشاط
دختر زر نتوان گفت گران کابين بود
شوق آن ماه روان از مژه ام پروين داشت
کار چشمم همه شب با مه و با پروين بود
کس نداند که چه ديدم من از آن گردش چشم
مگر آن صعوه که در صيدگه شاهين بود
گاه در دامن و آغوش من آن خرمن گل
گاه در گردنم آن سلسله مشکين بود
ريخت خونم به جفا يار و خوشم قاآني
که مرا کامي اگر بود به عالم اين بود