شماره ٢٣: غم عشق تو آزادم ز غم هاي جهان دارد

غم عشق تو آزادم ز غم هاي جهان دارد
بدان غم کرده يي شادم خدايت شادمان دارد
شبي گفتم ز شيريني دهانت طعم جان دارد
بگفت ار بوسيش بيني حلاوت بيش از آن دارد
مرا دارد بلاي عشقت از رنج جهان ايمن
به فضل خويش ايزد آن بلا را در امان دارد
مرا کز عشق مي سوزم ز دوزخ چند ترساني
کسي از مرگ مي ترسد که در دل خوف جان دارد